یکشنبه ۳۰ اردیبهشت ۰۳

ضرب المثل

وب سايت تفريحي خنده دار جديد

ضرب المثل

۱ بازديد

 

خود كرده را تدبير نيست ,ريشه ضرب المثل هاي ايراني

داستان ضرب المثل خود كرده را تدبير نيست

 

وقتي كسي خودش را دچار مشكل كند و خودش براي خودش گرفتاري و ناراحتي درست كند، مردم به او مي گويند: «خود كرده را تدبير نيست.» يعني هر بلايي هست، خودت بر سر خودت آورده اي؛ پس بايد مشكلاتش را هم تحمل كني و دم بر نياوري

 

داستان ضرب المثل:

روزي بود، روزگاري بود. آسيابان مهرباني بود كه توي آسياب خودش گندم ديگران را آرد مي كرد و كاري به كار مردم نداشت.

روزي، ناگهان در آسياب باز شد و غولي وارد آسياب شد. غولي بزرگ و پشمالو. غولي كه آسيابان نمي دانست براي چه از آسياب او سر در آورده است.

 آسيابان تا غول را ديد، ترسيد اما خودش را نباخت و از غول پرسيد: «تو كي هستي؟» غول در جواب گفت: «تو كي هستي؟»

آسيابان گفت: «من خودم هستم.»

غول گفت: « من هم خودم هستم.»

 

آسيابان هر چه مي گفت، غول هم حرف او را دوباره تكرار مي كرد. علاوه بر اين، آسيابان هر كاري مي كرد، غول هم همان كار را مي كرد. مدتي آسيابان با غول حرف زد، اما هيچ چيز از حرف ها و كارهاي او نفهميد.

آسيابان به دردسر افتاده بود و نمي دانست چه بكند. يك بار كه از كارهاي تقليدي غول خيلي عصباني شده بود، به او گفت: «مي روي يا بكشمت.»

غول هم رو به آسيابان كرد و گفت: «مي روي يا بكشمت.»

 

آسيابان اين بار از غول خيلي ترسيد. اين را فهميد كه به راحتي نمي تواند غول را از آسيابش بيرون كند. چاره اي جز فرار نداشت.

در يك فرصت خوب، با عجله از آسياب خارج شد. از آسياب كه بيرون آمد، گوشه ي دنجي نشست و نفس راحتي كشيد. خيلي فكر كرد كه چه بايد بكند و چگونه خودش را از شر غول نجات بدهد، اما فكرش به جايي نرسيد. عاقبت تصميم گرفت به ديدن مرد دانا و آگاهي كه توي روستا بود برود و تمام ماجرا را براي  او تعريف كند.

 

آسيابان از جا بلند شد و به ديدن مرد دانا رفت.

مرد دانا فكري كرد و به آسيابان گفت: «پس مي خواهي هر طور شده از شر غول خلاص بشوي و به كار آرد كردن گندم ها بپردازي. اين كه كاري ندارد جواب هاي، هوي است به آسياب برو و كارهايي را كه مي گويم انجام بده؛ مطمئن باش از دست غول خلاص مي شوي.»

حرف هاي مرد دانا كه تمام شد، آسيابان بدون ترس و نااميدي به آسياب خودش برگشت به پيشنهاد مرد دانا، هنگام برگشتن به آسياب، دو كاسه در دستش بود در آسياب را با پا باز كرد و با صداي بلند به غول سلام كرد. غول هم گفت: «سلام.»

 

آسيابان توي يكي از كاسه ها نفت ريخته بود و توي آن يكي آب. آسيابان جايي ايستاد كه نزديك غول باشد و او تمام كارهايشان را ببيند او كاسه ي نفت را روي زمين گذاشت، كاسه ي آب را روي سر خودش ريخت و به لباس خودش كبريت كشيد. غول هم همين كارها را كرد او نفت را روي سرش ريخت، كبريت را روشن كرد و شعله ي كبريت را به بدنش نزديك كرد غول يك باره آتش گرفت. فريادش بلند شد و با عجله به طرف رودخانه دويد.

اما تا به رودخانه برسد، كلي از موهايش و چند جاي بدنش سوخته بود غول خودش را داخل آب انداخت و آتش بدنش را خاموش كرد و سلانه سلانه، در حالي كه از درد ناله مي كرد، پيش غول هاي ديگري كه با آن ها زندگي مي كرد رفت.

 

غول هاي ديگر دور و برش جمع شدند و پرسيدند: «چه شده است؟ چرا به اين حال و روز افتاده اي ؟ چه كسي تو را آتش زده؟»

غول گفت: «خودم.» و بعد تمام ماجراي آشنايي با آسيابان و تقليد حرف ها و كارهاي او را براي غول ها تعريف كرد. غول ها به او خنديدند و گفتند: «پس، خود كرده را تدبير نيست.»

منبع:tebyan.net

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در مونوبلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.